
دکتر فیروزه گلسرخی از معدود دندانپزشکان فعال و شناخته شده در حوزه ادبیات داستانی است. او سالهاست در کنار طبابت مینویسند و طی سالهای اخیر داستانهایی از او در نشریاتی چون «داستان»، «هفت»، «۲۴»، «زنان» و «سان» منتشر شده است. دکتر گلسخری همچنین تا امروز دو مجموعه داستان با عنوان «مقبره خصوصی من» و «من یک سایهام» منتشر کرده است و در هفتههای اخیر سومین کتاب او با عنوان «پرتاب به دنیای باز» توسط نشر دندانه روانه بازار شده است. این کتاب با زیرعنوان خاطرات طرح یک دندانپزشک شامل خاطرات این دندانپزشک نویسنده از دوران دو ساله طرح در منطقهای در جنوب تهران است.
به بهانه انتشار کتاب پرتاب به دنیای باز با دکتر فیروزه گلسرخی گفتگویی داشتیم که در ادامه میخوانید:

– خانم دکتر گلسرخی! از دوران طرح شما به عنوان یک دندانپزشک سالها میگذرد و در مصاحبههایی که پیش از این داشتهاید، اشاره کردید که این کتاب را بارها و بارها بازنویسی و تعدیل کردهاید. نسخه اولیه خاطرات شما حاوی چه نکاتی بود که به این بازنویسی طولانی نیاز داشت؟
من سال ۷۶ تا ۷۸ طرح بودم و حدود سال ۸۰ این کتاب را نوشتهام. کتاب خاطرات طرح من ابتدا ۱۵ صفحه بود که احساسات منفی زیادی در آن وجود داشت. آن سالها هم جو موجود از حالا خیلی حساستر بود و جامعه نسبت به مسائل حساسیتهای زیادی نشان میداد. به همین دلیل و از آنجا که میشد حدس زد این خاطرات مربوط به کدام منطقه است، آن زمان خیلی از خاطرات را حذف کردم و بهعنوان داستان کوتاه در سایر کتابهایم آوردم.
این خاطرات را ابتدا به قصد انتشار نمینوشتم و در تمام این سالها آنها را مدام مینوشتم و مدام اصلاح میکردم. حتی تا قبل از اینکه آقای دکتر سیامک شایان، مدیر انتشارات دندانه درخواست چاپ آن را مطرح کنند قصد جدی برای این کار نداشتم. قبل از این هم یک بار نوشتههایم را به نشر «اطراف» ارائه دادم که گفتند در زمینه کاریشان نیست و نشر «هنوز» هم به دلیل زمینه اجتماعی این اثر مایل به چاپ آن نبود.
– پس دو مجموعه داستان قبلی شما هم از خاطرات طرحتان مایه میگیرند؟
من شخصیت داستانهایی که نوشتهام را از تجربیات روزمره مختلف وام میگیرم. ممکن است شخصیتی را از یک مهمانی به خاطر داشته باشم، شخصیت دیگری را از یک راننده تاکسی و محلی را از یک خاطره دور که جایی داستانی از ترکیب آنها بیرون میآید. نویسندههای نوگرای زیادی در ایران وجود دارند که با تکنیکهای خوبی میتوانند داستانهای سورئال خوب بنویسند؛ اما حوادثی که در کتابهای من هستند همگی واقعیاند. البته این یک رفتار ناخودآگاه است.
– نوشتن برای بسیاری از پزشکان و دندانپزشکان و افرادی که تجربیات منحصربهفردی از مواجهه با انسانها دارند، راهی برای بیان احساسات ناب و گاهی منفی مانند خشم و انزجار است. آیا برای شما هم این موضوع انگیزهای برای نوشتن است؟
بله. گاهی برخوردهایی که انسان با اطرافیان دارد بر روی او تأثیری میگذارد که دوست دارد بار آنها را زمین بگذارد. هرچند آن احساس کامل از ذهن پاک نمیشود؛ اما من بهشخصه دوست دارم این موضوعات را بنویسم؛ چرا که زهر آن گرفته میشود. البته شاید نتوانی حرفی را بلافاصله بزنی و شاید هم گفتن آن ۲۰ سال طول بکشد.

– اما به نظر میرسد شما در کتاب خاطرات طرح رفتن خود از ساخته و پرداخته کردن احساساتتان فاصله زیادی گرفتهاید و بهجز چند مورد، در مورد احساسات شخصی خود چیزی ننوشتهاید. آیا نمیتوان گفت بیش از اندازه آنها را حذف کردهاید؟
من در منطقهای طرح رفتم که فقر فرهنگی آزاردهندهای داشت و از این موضوع خیلی دلزده شده بودم. اگرچه حالا بعد از گذشت ۲۰ سال در خاطراتم نوشتهام که: «این آدمها با همهی این مشکلات که دارند عاشق میشوند، بچهدار میشوند و به زندگی ادامه میدهند.»؛ اما آن زمان در ابتدای جوانی چنین دیدگاهی نداشتم. این نوشتهها ۲۰ سال پالایش شدهاند و من الزاماً این پالایش را بهمنظورِ بهینه شدن ندیدهام. حذف کردن خاطراتم هم فقط به خاطر ایرادهایی که فکر میکردم وزارت ارشاد ممکن است بگیرد نبود. بلکه به این دلیل بود که پیش از این بازتابهای بیش از حد شدیدی نسبت به داستانهایم دیده بودم. برای مثال همان سال که این خاطرات را مینوشتم، داستانی برای مجلهی هفت نوشته بودم و در آن بدون اینکه به قوم و شهر خاصی اشاره کرده باشم، قید کرده بودم که شخصی با لهجه، حرفی را به دیگری میگوید. این باعث شد خوانندهای با مجله تماس بگیرد و آنها را تهدید به آتش زدن دفتر مجله کند! این در حالی بود که اصلاً نمیشد حدس زد منظور من لهجهی کدام شهر بوده است و آن شخصیت هم تخیلی بود.
دلیل دیگر اینکه احساساتم را پرداخته نکردم این است که وقتی در داستانهایم خودم راوی هستم، نوشتن خیلی برایم سخت است. انتظار جامعه این است که نویسنده حتماً برونگرا است که احساسات و قضاوتهای خود را بیان میکند؛ اما من در اصل انسان درونگرایی هستم.
در این کتاب هویت حقیقی و حقوقی من یکی بود و قدری بروز درونیاتم برایم سخت شده بود. حتی یکبار مجله داستان از من خواست خاطراتم را از دندانپزشکی بنویسم؛ اما من قبول نکردم. چرا که باید خیلی خودم را بروز میدادم و از طرف دیگر باید از بیمارانم مینوشتم. شما درست میگویید که در این کتاب هم بهعمد احساساتم را حذف کردم. البته قدری پیرنگ عاشقانه و داستانی به آنها دادهام که نثر روزنامهای نباشد.
– پس آن چیزی که شما را اینقدر آزرده کرده بود فقر فرهنگی و جمود فکری مردم آن منطقه بود؟
یادم میآید که آن زمان صبحها به همراه دوستم روزنامهای میخریدیم و سوار سرویس میشدیم و روزنامه میخواندیم تا به محل طرح برسیم؛ اما وقتی میرسیدیم با خودم فکر میکردم آیا روشنفکران و فعالان اجتماعی برای این توده کار میکنند؟ در حالی که آن مردم اصلاً آزادی از قید و بند جمود فکری که به آن دچار بودند را نمیخواستند. خانوادههایی در آن محل زندگی میکردند که ۱۲ بچه داشتند؛ اما پولی برای رفت و آمد بچهها به مدرسه نداشتند و آنقدر تدبیر نداشتند که فکر کنند چه طور باید این بچهها را بزرگ کنند. این مسائل مرا خیلی خشمگین میکرد و در بازنویسیهای بعدی خاطراتم سعی میکردم فقط روایت کنم و قضاوت نکنم و حتی خواننده را هم وارد قضاوت نکنم. البته دور شدن از این قضاوتها خیلی کار سختی بود چون هنوز هم از بین نرفتهاند.
نمیدانم این موضوع چقدر در کتاب درآمده است؛ اما من نسبت به آن چیزی که دیدم و درگیرش شدم خیلی استریل بودم. باور من این است که اگر بسیاری از دانشجویان علوم پزشکی خاطرات خود را بنویسند خیلی غنی میشود. چرا که بسیاری از آنها با فقر فرهنگی که در مناطق طرح وجود دارد قبلاً مواجههای نداشتهاند و از آن خیلی دور بودهاند.
– پس برای کم شدن فاصله بین پزشکان و مردم این مناطق کمبرخوردار حتماً به گذراندن طرح نیاز است.
هر کسی به این تجربه نیاز دارد. طرح مثل سربازی است.
البته شخص من نمیتوانم بگویم خانواده مرفه ثروتمندی داشتهام؛ بلکه فراز و نشیب هم در زندگیام کم نداشتهام. موضوع این بود که بهعنوان شخصی که اهل مطالعه بود، فکر میکردم جامعه و این قشر را میشناسم؛ اما گاهی انسان با فرهنگ و جامعهای مواجه میشود که میبیند حتی قدرت خدمترسانی به آن را ندارد و نمیتواند با آن ارتباط بگیرد. برای مثال یکی از جنگهای مداوم ما با پدر و مادرها این بود که میگفتند: «این دندان را بکش، جایش دندان در میآید!» تا جایی دندانپزشک سعی میکند بیمار را قانع کند که این اتفاق نمیافتد؛ اما از یک جایی به بعد حس میکند او و بیمار به دو زبان مختلف صحبت میکنند و باید رفتارش را تغییر دهد. در یک کلام باید بگویم فاصله پزشکان و دندانپزشکان تازه فارغالتحصیل با قشری که در دوران طرح با آن مواجه میشوند زیاد است. البته پزشکان به این دلیل که دوران کارورزی میگذرانند کمتر با این موضوع مواجه میشوند؛ اما دندانپزشکان خیلی بیشتر با این موضوعات درگیر هستند.
– در حال حاضر چه آثار دیگری در دست نوشتن دارید؟ آیا خاطرات طرح و دندانپزشکی باز هم خوراک داستاننویسی شما شده است؟
فکر نمیکنم دیگر درباره خاطرات مطب دست به قلم ببرم. دندانپزشک در طرح شاید روزی ۳۰ بیمار ببیند و با همکارانش برخوردهایی داشته باشد؛ اما من در تهران در مطب خصوصی کار میکنم و در نتیجه تعداد بیمارانی که میبینم کمتر است. فضای مطب هم اصلاً برای داستان نوشتن فضای حاصلخیزی نیست. ممکن است تیپ شخصیتی که بیماران دارند دستمایه نوشتن داستانهای دیگر شوند؛ اما فضای طرح خیلی متفاوت و مملو از جرقه برای نوشتن بود. بهطور کل فکر میکنم تجربیات روزمره خارج از مطب منبع بهتری برای نویسندگی باشد.
در حال حاضر رمانی دارم که سال ۸۶ شروع به نوشتن آن کردم و علیرغم اینکه به پایان رسیده است، به این دلیل که هنوز چاپنشده، بارها آن را بازنویسی کردهام. این رمان ابتدا یک داستان کوتاه در کتاب «مقبرهی خصوصی من» بود که ارشاد آن را به همراه چهار داستان دیگر حذف کرد. ویراستار نشر «هنوز» به من پیشنهاد داد از آنجا که آن داستان نیمه بلند است آن را دوباره در سبک رمان بنویسم. این رمان در اصل داستان یک خانوادهی معمولی از سال ۱۳۳۲ تا زمان حال است و اتفاقاتی مثل جنگ و انقلاب هم در آن به تصویر کشیده شده است. در مورد کیفیت این اثر شکی ندارم و به نظرم ارزش خواندن دارد؛ اما وضعیت بازار نشر عجیب و غریب شده است. من رمانم را به تعدادی ناشر دادهام تا بخوانند و از نظر کیفی مشکلی با آن نداشتند؛ اما نمیخواهند روی نویسندهای که فروش کارش تضمین شده نیست سرمایهگذاری کنند.
– شهر تهران را تا چه اندازه فضای حاصلخیزی برای نوشتن میدانید؟
مجلهی داستان دو بار جشنواره داستاننویسی تهران برگزار کرده بود و من یک بار سعی کردم درباره تهران داستان بنویسم؛ اما خیلی کم توانستم از هویت این شهر بنویسم. فکر میکنم موضوع این است که پاتوقها و محلهایی که باید برای یک شهر هویتآفرین باشد در دهههای اخیر در تهران ساخته نشده است. اتفاقاً اخیراً کتاب «سفر شب» نوشتهی بهمن شعلهور و کتاب «شب هول» را میخواندم که سال ۵۶ نوشته شده است. برایم جالب بود که تهران در آن سالها از چه هویتی برخوردار بوده است.
– بازتاب دو کتاب پیشین خود را چه طور دیدید؟
برخی از کتابها نیاز به معرفی شدن در محفلهای ادبی دارند. من اهل کارهای نمایشی نیستم؛ تا جایی که حتی کتابهایم را در مطب خودم برای بیمارانم به نمایش نگذاشتهام. بیمارانی دارم که قبلاً خوانندهی کارهایم بودهاند؛ اما دوست ندارم بیمارانم را تبدیل به خواننده خود کنم. بنابراین طبیعی است که کتابهایم بازتاب آنچنانی نداشته باشند. بازتاب کتاب دومم بهتر بود و در محافل دورهم نشینیهایی هم خوانده شد؛ اما برای من خیلی عجیب است که چرا در مورد آنها سکوت وجود دارد و نقد آنچنانی از کسی نشنیدهام.
حتی یک بار شخصی در تز کارشناسی ارشد خود یک بار نام من را در کنار شش نویسندهی طبیعتگرا از جمله صادق هدایت، صادق چوبک، بهمن شعلهور و غیره گذاشته و آثار من را با شاخصههای ناتورالیستی با آثار آنها مقایسه کرده بود و گفت استادش من را به او معرفی کرده است. این موضوع برایم خیلی جالب بود و نفهمیدم استادش من را چگونه شناخته است. القصه کتابهایم جرقههای اینچنینی زدهاند؛ اما شهرت پیدا نکردهاند و به نظرم حیف شدهاند.
درنهایت به این نتیجه رسیدهام که از ابتدا اشتباه کردم که کارهایم را چندان معرفی نکردم و اگر بخواهم در این وادی کارم را ادامه بدهم باید این کار را انجام دهم. قبل از این فکر میکردم لزومی ندارد برای یک کتاب صد و چند صفحهای رونمایی بگیرم. البته به موقعیتهایی که پیش آمده «نه» نگفتهام؛ اما موقعیتی هم برای خودم ایجاد نکردهام.
*عکسها از مهری رحیم زاده
کتاب پرتاب به دنیای باز را میتوانید از طریق سایت نشر دندانه و به شکل آنلاین سفارش دهید.
دکتر فیروزه گلسرخی از معدود دندانپزشکان فعال و شناخته شده در حوزه ادبیات داستانی است. او سالهاست در کنار طبابت مینویسند و طی سالهای اخیر داستانهایی از او در نشریاتی چون «داستان»، «هفت»، «۲۴»، «زنان» و «سان» منتشر شده است. دکتر گلسخری همچنین تا امروز دو مجموعه داستان با عنوان «مقبره خصوصی من» و «من …