
سالها دکتر آلن وینتر، پریودنتیستی که در نیوجرسی آمریکا زندگی میکند، مراقب بیمارانش بود و به لثه و دندانهای آنها رسیدگی میکرد. اما بعدتر معلوم شد، بیماران هم به او کمک کردهاند؛ آن هم به روشی غیرمعمول.
اشکان نعمتپور| دندانه
حرفه نویسندگی دکتر وینتر حدود ۴۰ سال قبل شروع شد، وقتی که خیلی بیخیال و بدون منظور خاصی، ایدهای که در ذهن داشت را برای یکی از بیمارانش تعریف کرد. آن خانم پیشنهاد داد که دکتر ایدهاش را به شکل داستان بنویسد و تاکید کرد جواب نه را هم قبول نمیکند (اگرچه دکتر تلاشش را کرد).
سالها گذشته و حالا دکتر وینتر هر جا که میرود، لپتاپش را هم همراه خود میبرد و هرجا و هر زمانی داستان مینویسد، چه بین دو نیمه مسابقه بسکتبال باشد، چه سر میز شام یا روزهای تعطیل هفته.
اولین رمان او با نام «پسر یکی دیگر» سال ۱۹۹۳ منتشر شد. داستان این رمان در «اسکس» میگذرد، همان جایی که خودش بزرگ شده و درباره والدینی است که متوجه میشوند پسر بزرگشان فرزند واقعی آنها نیست و در بیمارستان عوض شده است.
وقتی دکتر وینتر چهل و پنج ساله شروع به نوشتن این کتاب کرد دوستانش به او گفتند وقتش را تلف میکند و چنین اتفاقی هرگز نمیافتد اما او نه تنها رمان را نوشت و چاپ کرد، بلکه چند سال بعد، ماجرای عوض شدن بچهها در یک بیمارستان به سرخط خبرها تبدیل شد تا معلوم شود چیزی که به نظر دوستان او غیرممکن بود، واقعا اتفاق میافتد.
ایده کتاب «پسر یکی دیگر» در مطب دکتر وینتر در منهتن متولد شد. دندانپزشک چهرهای جوانتر از سنش داشت و بیماران فکر میکردند جوانتر از آن است که دکتر باشد؛ برای همین، عکس سه پسرش را به دیوار آویزان کرده بود تا نشان دهد سنی از او گذشته است. اما عکسها نه تنها کمکی نمیکردند، بلکه باعث آشفتگی بیشتری شده بودند، چون بیماران میگفتند چهره این سه تا پسر آنقدر فرق دارد که اصلا به آنها نمیخورد برادر باشند.
دکتر وینتر گفت: «مردم فکر میکردند عکسهای چندتا بچه را تصادفی انتخاب کردهام و به دیوار زدهام. یکی بلوند بود، یکی موی نقرهای داشت و موهای آن یکی سیاه بود. یکی چهره گردتری نسبت به بقیه داشت و رنگ چشمهایشان هم با هم فرق میکرد. یکی هم صورت باریک و کشیدهای داشت. همهشان یک کم با هم فرق میکردند. تک تک هفتههای عمرم این حرف را شنیدم که با هم فرق میکنند. اگر یک آدم معمولی بااحساسات آدم معمولی باشی، پیش خودت میگویی: “چرا همه این آدمها این حرف را میزنند؟” و من هم کم کم به این فکر افتادم که چرا.»
دکتر وینتر میگوید، برای خودش یک چالش درست کرد تا داستانی در این باره بنویسد و ذهنش را ورز دهد. خب، چه اتفاقی میافتد اگر یک نفر در خانه شما را بزند و بگوید: «میدونی چی شده؟ بچه اشتباهی رو با خودت آوردی. من بچهام رو پس میخوام. بیا، بچه خودت رو بگیر.» دندانپزشک تابستان سال ۱۹۸۶ شروع به نوشتن داستان کرد، آن زمان سه پسرش در اردوی تابستانی بودند و همسرش هم سر کار میرفت. او هر هفته، یکی دو روز سر کار نمیرفت و روی کاغذهای زرد با دست مینوشت. کلا دویست صفحه نوشت و داد تا منشیاش آن را تایپ کند.
اگرچه این اولین تلاش او برای نوشتن یک رمان بود، اما با نوشتن بیگانه نبود. از سال ۱۹۷۹ یک مجله درباره «لثه درمانی» منتشر میکرد و خودش سردبیری آن را بر عهده داشت.
مشکلات خانوادگی که با طلاق به اوج خود رسید، او را از رمانش دور کرد تا در تابستان ۱۹۸۸ بازنویسی کتاب را از سر بگیرد، آن هم «با اشتیاقی که به وسواس تبدیل شد». حالا هشتصد صفحه نوشته بود.

یکی دیگر از بیمارانش او را به «پم برنستاین»، کارشناس ادبی، معرفی کرد: «و پم برنستاین یکی از بزرگترین و مهربانانهترین کارهای عمرم را برای من کرد.» کارشناس به دکتر وینتر زنگ زد و گفت اگرچه او یکی از صدها نویسندهای است که هر هفته دستنوشتهشان را رد میکند، یک چیزی در درونش او را مجبور کرده زنگ بزند و با او قرار بگذارد.
دکتر وینتر به یاد دارد: «او من را روی صندلی نشاند و گفت: “ببین، شاید فکر کنی که دندانپزشک هستی. تو نویسندهای. تسلیم نشو.”»
خانم برنستاین چهل و پنج دقیقه با او حرف زد، تکنیکهای نویسندگی را برایش توضیح داد و سه کتاب به او داد تا بخواند: «آدمهای عادی» اثر جودیت گست، «وضعیتهای آبرو بر» اثر سوزان آیزاکس و «چگونه رمان بنویسیم» اثر جان براین. برنستاین به او گفت کتابش در اصل دو کتاب در یک جلد است و باید نصف شود و به این ترتیب سفر پرماجرای دو ساله او شروع شد، پر از نوشتن و بازنویسی متن. هر بار که متن را برای یک کارشناس ادبی میفرستاد، کار روی یک داستان دیگر را شروع میکرد. در مجموع پنج پروژه در دست داشت و هر وقت دو یا سه کارشناس پیشنهادهای یکسانی برای تغییر و بهتر شدن متن میدادند، او داستانش را طبق نظر آنها بازنویسی میکرد.
دکتر وینتر گفت: «خیلی از ایجنتهای ادبی با سخاوت با من رفتار میکردند. آدمهای فوقالعادهای بودند. گروه دیگری که فوقالعاده بودند، بیمارانم بودند.»
پس از چند سال، یکی دیگر از بیماران او، استنلی فریدمن که یک نویسنده کتابهای غیرداستانی بود، به دکتر وینتر پیشنهاد کرد یک نفر را به عنوان استاد و مشاور خودش انتخاب کند و از او درس و مشاوره بگیرد. لازم نبود خیلی بگردد. یکی دیگر از بیمارانش به نام لورا فورمن که نویسنده و رییس بخش رقص دانشگاه «نیو اسکول» نیویورک بود، نام چهار نفر را داد که شاگرد خصوصی قبول میکردند. جان باورز که در دانشگاه کلمبیا نویسندگی خلاق درس میداد معلم دکتر وینتر شد: «من را صدا زد و گفت: “تو نویسندهای. فقط باید فوت و فنش را یاد بگیری.” متوجه شدم یکی را دارم که با غرور به من نگاه نمیکند و بگوید:”اوه، نویسندهها نویسنده به دنیا میآیند.”»
آنها هر سهشنبه در یک کافی شاپ در منهتن همدیگر را میدیدند. معلمش برای او یک سری قوانین گذاشته بود که باید رعایت میکرد: «باید گشنه سر قرار میآمدم. نباید چیزی میخوردم. باید “درباره خوب نوشتن” و “عناصر سبک” را با خودم میآوردم. حدود چهل و پنج دقیقه وقت داشتیم چون کافه همیشه ساعت شش میبست. زود باش، زود باش، زود باش.»
بعد از این که همه فصلهای کتاب وینتر را بررسی کردند، آقای باورز کتاب را ویرایش کرد و بعد به دکتر وینتر گفت، حالا کتابش آماده چاپ است.
«پسر یکی دیگر» ناشرش را از طریق یک بیمار دیگر پیدا کرد که به دکتر وینتر گفت انتشارات «مستر مدیا» دنبال یک رمان میگردد.
واکنش پسرها
پسرهای او کتاب را تا وقتی چاپ نشده بود، نخوانده بودند. بعد جردن، پسر وسطی، به این خیال که کتاب درباره اوست به گریه افتاد و فکر کرد «این روش ظریف من است تا به او بگویم موقع تولد عوض شده. واقعا باید آرامش میکردم. مدتی طول کشید تا به او بقبولانم داستان کتاب واقعی نیست و او واقعا پسر من است.»
دکتر وینتر میگوید نوشتن و دندانپزشکی نیازهای متفاوت او را برآورده کردهاند. وقتی پریودنتیست است، با دستانش کار میکند و با مردم معاشرت دارد، ضمن این که امنیت مالی هم برایش فراهم میشود. علاوه بر این از این که میتواند به سلامت مردم کمک کند، بدون این که مجبور باشد با قضیه مرگ و زندگی دست و پنجه نرم کند -مثل پزشکان- راضی است.
از سوی دیگر، نوشتن به دکتر وینتر کمک میکند تا خودش را بیان کند، داستان تعریف کند و درباره خودش و دیگران چیز یاد بگیرد.
دکتر وینتر پنج رمان نوشته و کتاب «روز منجی» توسط مجله «کرکس» که ویژه نقد کتاب است، به عنوان بهترین کتاب سال ۲۰۱۳ انتخاب شده است.
منبع:نیویورک تایمز
سالها دکتر آلن وینتر، پریودنتیستی که در نیوجرسی آمریکا زندگی میکند، مراقب بیمارانش بود و به لثه و دندانهای آنها رسیدگی میکرد. اما بعدتر معلوم شد، بیماران هم به او کمک کردهاند؛ آن هم به روشی غیرمعمول. اشکان نعمتپور| دندانه حرفه نویسندگی دکتر وینتر حدود ۴۰ سال قبل شروع شد، وقتی که خیلی بیخیال و …